امید

 

 

 

 

 

 

 

 

من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.

 

توفان‌ها

در رقصِ عظیمِ تو

به شکوهمندی

نی‌لبکی می‌نوازند،

و ترانه‌ی رگ‌هایت

آفتابِ همیشه را طالع می‌کند.

 

بگذار چنان از خواب برآیم

که کوچه‌های شهر

حضورِ مرا دریابند.

 

دستانت آشتی است

و دوستانی که یاری می‌دهند

تا دشمنی

از یاد

برده شود.

 

پیشانی‌ات آینه‌یی بلند است

تابناک و بلند،

که «خواهرانِ هفتگانه» در آن می‌نگرند

تا به زیباییِ خویش دست یابند.

 

دو پرنده‌ی بی‌طاقت در سینه‌ات آواز می‌خوانند.

تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید

تا عطش

آب‌ها را گواراتر کند؟

 

تا در آیینه پدیدار آیی

عمری دراز در آن نگریستم

من برکه‌ها و دریاها را گریستم

ای پری‌وارِ در قالبِ آدمی

که پیکرت جز در خُلواره‌ی ناراستی نمی‌سوزد! ــ

حضورت بهشتی‌ست

که گریزِ از جهنم را توجیه می‌کند،

دریایی که مرا در خود غرق می‌کند

تا از همه گناهان و دروغ

شسته شوم.

 

و سپیده‌دم با دست‌هایت بیدار می‌شود.

 

تقدیم به کسی که بعد از سال ها هم باعث شد که علاقه فراموش شدم به شعر دوباره جون بگیره هم اینکه بعد از سال ها به وبلاگم سر زدم :) 

سپاسگزارم

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هر چی که بخوای صفحه شخصی علی زاهدی خرید بلیط هواپیما خرید ویژه کتاب های آموزشی decor-off مهارت آموزی ویژه فرهنگیان و دانش آموزان نماینده انحصاری محصولات هانا آمریکا در ایران ریلگس خنده